در روزگار انسان روزهایی هست که هیچ گاه از ذهن انسان نمی رود . روزهایی که غم و شادی و لذت دارند .
چهار سال پیش چنین روزهایی رو یادم هست .که افتخار خدمت به هنرمند عزیزی رو داشتم که معمار سال های سکوت بود . روزهایی که شب و روزش مث برق و باد گذشت و از جمع یاران دبستانی فقط خاطره ای ماند و اندوه فراوانی در ذهن پر دردم .
و چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است ...
امروز نمیدانم چرا حال و هوای خرداد 88 به سرم زده است
دوباره دنبال نشانه های ان روزها
دوباره دنبال سبز شدن همه رنگ ها
کاش توی همون روزها می ماندیم و اندوه این روزها رو نمی دیدیم
دلم پر است از ناگفته هایی که گفتنش حجم همه کتاب های دنیاست ...
وحشتم از روزهای آینده است . نشود فردا 88 تکرار شود و نشود که باز دچار فروپاشی شویم
ایران آبادم آرزوست
چهار سال پیش چنین روزهایی رو یادم هست .که افتخار خدمت به هنرمند عزیزی رو داشتم که معمار سال های سکوت بود . روزهایی که شب و روزش مث برق و باد گذشت و از جمع یاران دبستانی فقط خاطره ای ماند و اندوه فراوانی در ذهن پر دردم .
و چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده است ...
امروز نمیدانم چرا حال و هوای خرداد 88 به سرم زده است
دوباره دنبال نشانه های ان روزها
دوباره دنبال سبز شدن همه رنگ ها
کاش توی همون روزها می ماندیم و اندوه این روزها رو نمی دیدیم
دلم پر است از ناگفته هایی که گفتنش حجم همه کتاب های دنیاست ...
وحشتم از روزهای آینده است . نشود فردا 88 تکرار شود و نشود که باز دچار فروپاشی شویم
ایران آبادم آرزوست